15 شخصیت شرور کارتون های پیکسار به ترتیب شرارت
به گزارش مجله نیلوفری، فیلم های پیکسار با اینکه برای بچه ها ساخته شده اند، اما شخصیت های منفی و شرور بسیار بدجنسی دارند. در ادامه تعدادی از آن ها را معرفی می کنیم.
فیلم های پیکسار طیف گسترده ای از جلوه های ویژه عجیب و غریب و ایده های منحصربه فرد را دربر دارند. از دنیایی که ماشین ها جای انسان ها را می گیرند و دنیایی پر از هیولا گرفته تا سرزمین جادویی مردگان.
فیلم های پیکسار معمولا کمی تاریک تر از فیلم های دیزنی هستند، به همان اندازه هم هر فیلم دیزنی می تواند تاریک باشد. بعضی از شرورهای پیکسار واقعا با کسی تعارف ندارند و بدون هیچ ملاحظه ای کار خود را می نمایند. در واقع تعدادی قاتل اصیل و واقعی هستند که در فیلم ها حضور دارند.
فیلم های پیکسار به مضامین اصلی خیر و شر معروف هستند، زیرا بیشتر فیلم های آن ها یک قهرمان و یک شرور معین دارند، به استثنای تعداد کمی که شخصیت شرور ندارند. برای مخاطب ساده است که تشخیص دهد چه کسی را تشویق کند و از چه شخصیت هایی متنفر باشد.
بعضی از شخصیت های منفی فقط با قهرمانان داستان دشمنی دارند و مانع آن ها می شوند اما کاملا بد نیستند، از طرفی دیگر بعضی از شخصیت های منفی برای سرگرمی خبیث و بدجنس هستند و می خواهند به قهرمانان آسیب برسانند. در ادامه بدجنس ترین شخصیت های شرور پیکسار آورده شده اند.
15. سرآشپز اسکینر در راتاتویی (Ratatouille)
سرآشپز اسکینر در راتاتویی یک رییس بدجنس و رقیبی برای رمی و لینگوینی است. لینگوینی برای جا افتادن در آشپزخانه سرآشپز اسکینر شرایط سخت و دشواری دارد و رییس به شدت عصبانی اش از فریاد زدن سر او یا هر شخص دیگری دریغ نمی نماید. عظیمترین گناه او کوشش برای پنهان کردن اصل و نسب واقعی لینگوینی است، آن هم از ترس اینکه مبادا رستوران را از دست بدهد.
14. دارلای در در جست وجوی نمو (Finding Nemo)
دارلا دوست داشت با فشار دادن ماهی ها به شیشه آن ها را عذاب دهد که این کار برای ماهی ها مانند زمین لرزه ای وحشتناک بود؛ و آن قدر آن ها را در یک کیسه تکان می داد تا دیگر حرکت ننمایند.
با اینکه این یک عمل شرورانه است و همه ماهی ها از اینکه به عنوان حیوان خانگی جدید دارلا انتخاب شوند وحشت داشتند، اما دقیقا معین نیست که آیا او این کار را از روی شرارت و بدجنسی انجام می دهد یا فقط ماهی ها را خیلی دوست دارد و می خواهد با آن ها ارتباط برقرار کند. اهداف دارلا را به روش های مختلفی می توان استدلال کرد، اما کارهای او هنوز هم به حیوانات آسیب می رساند.
13. آل در داستان اسباب بازی 2 (Toy Story 2)
آل در داستان اسباب بازی یک گردآورنده اسباب بازی بود و در این زمینه یک ذات حیله گر و خودخواه داشت. او مدام سعی می نماید اسباب بازی های مجموعه خود را پیدا کند و در نهایت وودی را در خانه اندی می یابد. مادر اندی می گوید که نمی داند وودی چطور در جعبه اسباب بازی ها قرار گرفته چون وودی اسباب بازی محبوب اندی است و او قصد نداشته وودی را بفروشد. به هر حال وقتی مادر اندی حواسش نیست آل دزدکی به دنبال وودی می رود.
آل به پول و مجموعه اسباب بازی هایش اهمیت زیادی می داد و به خاطر این کار به یک مرد شرور و بدجنس تبدیل شده بود.
12. سید در داستان اسباب بازی (Toy Story)
با اینکه هدف دارلا در انیمیشن در جست وجوی نمو معین نبود، اما هدف شرورانه سید در داستان اسباب بازی نابود کردن تمام اسباب بازی هایی است که پیدا می نماید.
سید اسباب بازی هایی که پیدا می نماید یا از خواهرش می دزدد یا آن ها را تکه تکه نموده و قطعات اسباب بازی ها را با هم مخلوط می نماید و یا آ ن ها را با ترقه منفجر می نماید. همه اسباب بازی ها از این که قربانی بعدی او باشند وحشت دارند.
11. رندال باگز در کمپانی/ دانشگاه هیولاها (Monsters University-Monsters Inc)
رندال باگز یکی از شرورهای اصلی کمپانی هیولاها است و داستان اصلی شرارتش در دانشگاه هیولاها نقل شده است. مایک و رندال به عنوان دوست و هم اتاقی شروع به تحصیل در دانشگاه کردند، اما وقتی که راندال تصمیم گرفت به گروه رقیب بپیوندد دوستی آن ها انتها یافت و در آخر مایک برنده شد که راندال از او متنفر شد و او را مقصر می دانست.
رندال در کمپانی هیولاها بدجنس تر است چون در جهت شرورانه خود قرار گرفته و با مدیر عامل هنری جی. واترنوز همراه می گردد و برایش مهم نیست که در برنامه شرورانه آن ها چه کسانی صدمه می بینند.
10. اوتو در وال ای (Wall-E)
در وال-ای، بشریت زمین را چنان مسموم نموده است که ادامه زندگی در آن تقریبا غیرممکن است و دیگر هیچ انسانی بر روی کره زمین باقی نمانده و هیچ زندگی گیاهی وجود ندارد. به نظر می رسد تنها حیوانات اطراف، سوسک هایی هستند که در کوه های زباله رشد می نمایند.
بعد از اینکه شرکت عظیم بی ان ال این سیاره را غیرقابل سکونت کرد، آن ها سیستمی را به کار دریافتد که به مردم اجازه می داد تا زمانی که واحدهای وال-ای زباله ها را تمیز می نمایند، پنج سال در فضا زندگی نمایند.
متأسفانه پنج سال برای برطرف خسارت زمان کافی نبود. مدیر عامل بی ان ال کوشش برای پاکسازی را ناکام اظهار داشت و به اوتوها در سفینه فضایی دستور داد اجازه ندهید کسی به زمین برگردد مگر اینکه معلوم گردد می توانند در آنجا زنده بمانند. 700 سال بعد، اتوها هنوز هم بر سفینه فضایی حاکم است و همه کوشش خود را می نماید تا گیاه زنده ای که وال-ای پیدا نموده را از انسان های ساکن فضا پنهان کند. با اینکه اوتو فقط در کوشش است تا از دستورات پیروی کند، اما روش هایی که به کار می گیرد بی رحمانه است و تقریبا منجر به تخریب وال-ای می گردد.
9. چیک هیکس در ماشین ها (Cars)
چیک هیکس نام مستعار نایب قهرمان را دارد چون به این عنوان معروف است که همواره بعد از ویترز کینگ در صندلی دوم واقع شده است. گذراندن کل دوران حرفه ای در سایه یک رقیب او را بدجنس نموده و هم چنین او را ترغیب نموده است تا به هر قیمتی برای پیروزی کوشش کند. او ترجیح می دهد راه خود را برای رسیدن به مقام اول پیش بگیرد تا اینکه دوباره به کینگ ببازد.
در وقت اضافه مسابقه، چیک برای دریافت جام پیستون عمدا باعث چرخش و تصادف کینگ می گردد. او در صندلی اول قرار می گیرد در حالی که لایتین مک کوئین توقف می نماید تا به شرکت نماینده ای که در خط انتها به سختی مجروح شده (کینگ) است یاری کند. تاکتیک های ناعادلانه چیک باعث می گردد که مردم او را هنگام دریافت کاپ قهرمانی به جای تشویق، سرزنش نمایند.
8. استینکی پیت در داستان اسباب بازی 2(Toy Story2)
استینکی پیت با اینکه در نیمه اول داستان اسباب بازی 2 در نقش مربی عاقل و مهربان وودی حاضر شده بود، اما محبوب هیچ کس نبود. او سال های زیادی را تنها در جعبه خود در قفسه فروشگاه گذراند و بچه هایی را می دید که از کنار او عبور می نمایند و به دنبال عروسک های محبوب تر یا اسباب بازی های فضایی می فرایند.
حالا او معتقد است که بچه ها یا اسباب بازی ها را از بین می برند یا آن ها را فراموش و رها می نمایند. هدف او این است که بقیه عمر خود را در بهترین شرایط در موزه بگذراند. البته این موزه مایل به دریافت کل مجموعه اسباب بازی ها است. برای پیت مهم نیست که وودی و جسی نمی خواهند بقیه روزهای خود را پشت شیشه بگذرانند. او به معنای واقعی کلمه مایل است وودی را تکه تکه کند تا نتواند با دوستانش فرار کند.
7. هاپر در زندگی یک حشره (Life of Bugs)
هاپر یک دیکتاتور زورگو است. او هر ساله از مورچه ها پیشکش عظیمی از دانه ها می خواهد تا گروهش در زمستان راحت باشد. در حقیقت، او آن قدر از مورچه ها دانه می خواهد که آن ها غذای کافی برای خود ندارند. هاپر کاملا شبیه یک ارباب ستمگر سرمایه دار وابسته به افرادش است. او انتظار دارد که مورچه ها به شدت کار نموده و بیشتر ثمره کار خود را تقدیم او نمایند. تنها چیزی که از مورچه ها در برابر او محافظت می نماید، خود اوست .
او به قدری بی رحم است که حتی اعضای گروه خودش را می کشد تا کنترل مردمش را در دست داشته باشد. او به این دلیل آن قدر زیاده روی می نماید چون می داند در صورتی که مورچه ها به هم بپیوندند به قدری تعدادشان زیاد است که نمی تواند در برابر آن ها بایستد و انتها وقتی مورچه ها علیه او قیام می نمایند شکست می خورد.
6. چارلز اف. مونتز در بالا (Up)
در انیمیشن بالا، کاراکتر مونتز در کوشش برای جبران شهرت از دست رفته اش بود. مونتز در اوج کار خود استخوان های گونه جدیدی از پرندگان را در آمریکای جنوبی پیدا کرد. با این حال، تعدادی از دانشمندان ادعا کردند که این اسکلت جعلی است و رسما او را رسوا کردند. اما مونتز به آبشارهای پارادایس بازگشت و سعی کرد عضوی زنده از این گونه را دستگیر نموده تا نام خود را از تهمت ها پاک کند.
او برای رسیدن به این هدف بسیار مصمم شده بود و احتمالا به دیگر کاوشگرانی که سعی در پیشی دریافت از او داشتند هم شلیک نموده است، همان طور که به کارل و راسل شلیک کرد. البته کارل و راسل سعی در دزدیدن هدف او نداشتند.
5. لوتسو در داستان اسباب بازی 3 (Toy story 3)
پیکسار لوتسو را در ابتدا خوش قلب جلوه می دهد، اما به سرعت معلوم می گردد که او رییس زندان سانی ساید است. لوتسو در اصل متعلق به کودکی به نام دیزی بود که گم شد و انتها خود را در سانی ساید یافت. او می توانست آنجا زندگی راحتی برای خود بسازد، در حالی که معتقد بود بچه ها شرور هستند و اسباب بازی ها هیچ ارزشی برای آن ها ندارند.
وقتی وودی و دوستانش علیه قوانین لوتسو شورش می نمایند و سعی در فرار دارند، لوتسو سعی می نماید آن ها را در سطل زباله بیاندازد تا از شر آن ها خلاص گردد. این باعث می گردد همه، از جمله لوتسو، به سطل زباله بیافتند. لوتسو پیروز شد از سطل زباله فرار کند و این فرصت را داشت که اسباب بازی های دیگر را نجات دهد. درعوض تصمیم گرفت که بنشیند و نظاره گر سوختن رقیبانش باشد.
4. هنری جی. واترنوز در کمپانی هیولاها (Monsters Inc)
بسیاری از شرورهای پیکسار کار خود را با شخصیت هایی پدرگونه شروع می نمایند. واترنوز، مدیر عامل شرکت هیولاها در اصل مربی سالی است. با این حال، با ادامه فیلم و شروع تهدیدهای شرکت، خود واقعی اش را نشان می دهد.
او فقط به پیروزیت شرکت خود اهمیت می دهد. دیالوگ به یاد ماندنی او، من قبل از اینکه بگذارم این شرکت بمیرد هزار کودک را می دزدم، در ضبط صوت ضبط شده و برای همه هیولاها پخش می گردد و در نهایت منجر به دستگیری او می گردد.
3. سیندروم در شگفت انگیزان (Incredibles)
سیندروم بیشتر زندگی عظیمسالی خود را صرف این نموده است که ابرقهرمانان را به جزیره خود دعوت کند و آن ها را با استفاده از آمینودرویدهای خود به قتل برساند. سیندروم حداقل مسؤول مرگ پانزده ابرقهرمان است و زمینه تاریک فیلم، منجر به دریافت اولین هشدار رده سنی برای این فیلم و کمپانی پیکسار شده است.
تمام تنفر و تلخی سیندروم ناشی از نحوه برخورد قهرمان محبوبش آقای شگفت انگیز در دوران کودکی با او است که با گفتن اینکه او خاص و منحصربه فرد نیست تمام رویاهایش را برای قهرمان شدن نابود نموده بود. او سپس تصمیم گرفت با استفاده از فناوری و برای جبران کمبود قدرتش، همه افراد به اصطلاح خاص یا افراد برتر را از بین ببرد.
2. موردو در شجاع (Brave)
موردو علاوه بر اینکه یک خرس غول پیکر و یکی از وحشتناک ترین چهره های خبیث در تاریخ پیکسار است، در واقع چیزی فراتر از آن است که با چشم دیده می گردد. او که در اصل عظیمترین شاهزاده پادشاهی باستان بود، اجازه داد اشتیاقش برای قدرت او را از بین ببرد. وقتی پدرش تصمیم گرفت پادشاهی را بین او و سه برادرش تقسیم کند، احساس خیانت کرد و علیه خانواده اش جنگید. انتها، به دنبال جادوگر رفت و قدرت ده مرد را از او خواست. آرزوی او برآورده شد و به خرسی عظیم تبدیل شد، او از قدرت خرس برای کشتن برادران خود استفاده کرد.
با این حال، یک خرس نمی تواند پادشاه گردد و مردمش به او روی آوردند. او بسیاری از افراد خودش را کشت. انتها، او که در کالبد یک خرس تنها مانده بود، خود انسانی اش را فراموش کرد و تنها پوسته ای شرور از زندگی گذشته اش باقی مانده بود. در نهایت وقتی مریدا و مادرش پیروز به کشتن خرس می شوند روح شاهزاده آزاد می گردد.
1. ارنستو د لا کروز در کوکو (Coco)
د لا کروز که در اصل نوازنده ای متولد و اهل سانتا سیسیلیا بود، به همراه بهترین دوست دوران کودکی خود، هکتور، به عنوان یک گروه دونفره پیروز به مکزیک سفر کردند. هکتور آهنگ ها را می نوشت و ارنستو آن ها را اجرا می کرد. با این حال، هکتور از آن زندگی خسته شد و می خواست برگردد و در کنار همسر و فرزندش باشد. ارنستو می دانست بدون موزیک هکتور نمی تواند پیروز گردد و به جای پذیرفتن تصمیم دوستش، ترجیح داد او را مسموم کند، موزیکش را بدزدد و آن را به عنوان موزیک خودش جا بزند.
او باید جسد هکتور را در خیابان رها نموده باشد زیرا خانواده هکتور هرگز نفهمیدند که چه اتفاقی افتاده و معتقد بودند که او به راحتی فرار نموده است. و بدتر از آن، وقتی روح ارنستو به کمال می رسد و بسیاری از هواداران زنده اش او را به خاطر می آورند، هکتور فراموش شده و محو می گردد. در نهایت، ارنستو یک کلاه بردار، قاتل و ترسو بود و بیشتر از دوستش به پیروزیت خودش اهمیت می داد.
منبع: Screenrant
منبع: دیجیکالا مگ